.و
ولنتاین دوباره، که نمیدانم چند سال شده آینهی
تنهاییام.به اشتراکها و تضادها حروفیِ «ولنتاین» و «تنهایی» فکر میکنم. به تنهاییام."ول" اضافهی ابتدایش را بیرون میکشم، و ول میکنم خودم را توی تنهاییهایمکه بهانهی این ول شدن بود، که ول بودم توی کتابها و دور از ول شدن میان آدمها،که توی مغزم بارها ول خورده که مگر تو آدمی؟ول میشوم به تنهاییها دوباره، که توی همان مغزم، اگر باشد، ول میدادم دنیای تنهایم را،واژههایم را، که کسی، هیچکسی، هیچ هیچکسی را هم نداشتم برای گفتنشان به او. سیاه میکردم و خط میزدم و ول میدادم واژههای خستهی درون خستهام را. باز اما کسی، هیچکسی، هیچ هیچکسی را نداشتم تا آن واژههای ولشدهام راروی چشمهایش، چشمهایی شاید به اغراقِ «چشمهایش» آقابزرگ علوی، ول کند. قلبش پیشکش!آخر آدمها به ول بودن مایلند. رهایی.من حتا نمیتوانم ول کنم زخمهای روحیام را.فقط ولشان میکنم روی کاغذهای مجازی که بیشتر بچسبند به حقیقیهایم.مجازی شده حتا ول شدنهای شبههرومانتیک برای بسیاری از همان آدمها. ول کردنِ کپیپیستهای دستچندم مصنوعی به بزک عشق!عشق که بهانه شده این ول خوردنهای امروز را..... ول میشوم به ولنتاین دوباره.آینهی تنهایی اما ولام میدهد در صداقتی معرکه اما چندش.به همان نفس کشیدنام، شهادت میدهد که عاشقم هنوز زندگی را.حتا در نهیلیستیترین و چرکترین و سیاهترین تعریف و تصویر و ادراکم از آن.ترسهایم را بهانه نمیکنم. ول میشوم باز در آن تصویرِ چرک. مرسی که هستی...
ما را در سایت مرسی که هستی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 2ghahveyetalkhh بازدید : 94 تاريخ : دوشنبه 8 اسفند 1401 ساعت: 12:24